تنها یک بارمیتوانستدر آغوشش کشند، و میدانست - آنگاه -چون بهمنی فرو میریزدو میخواستبه آغوشم پناه آوردنامش برف بودتنش، برفیقلبش از برفو تپششصدای چکیدن برفبر بامهای کاهگلی... و من او را
چون شاخهیی که زی…
Merci
آفرین
Home
Feed
Search
Library
Download