دم غروب ، ميان حضور خسته اشيا
نگاه منتظري حجم وقت را مي ديد.
و روي ميز ، هياهوي چند ميوه نوبر
به سمت مبهم ادراك مرگ جاري بود.
و بوي باغچه را ، باد، روي فرش فراغت
نثار حاشيه صاف زندگي مي كرد.
و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روش…
دوستان کسی میشناسه صدا رو
عشق صدای فاصله هاس
یکم با احساس :/
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال