آخر یه روز رفتیم دمش بهش گفتیم ببخشید؛ چته؟
گفت : هان؟ چطوری؟ چی؟ با منی؟
گفتیم : بابا صاحب حُسن در وفا کوش! خودتو نگیر! ما خیلی ساله اینجاییم، تو که اولی نیستی! ولی ارزش نداره!
نرفت تو خرجش، هی اونورو نگاه میکرد، فک کرد…
دیووونس
نکنه اون بیت آخرین زیادی بوده؟!
:)♡
(: