یادم نیست کجا و چرا، قبری را انتخاب کردم و کنارش نشستم. شروع کردم به حرف زدن. گفتم، گفتم، گفتم… گریه کردم، همه ی حرف های دلم را زدم، بوسیدمش و آخر سر دسته گلی را که آورده بودم روی قبر گذاشتم و با همه ی توانی که برایم مان…
داستانی را که حوندم و شنیدم از نظر من با همه ی غمگینیش پایان…
Home
Feed
Search
Library
Download