شاخهها را زدهاندبرگها را به زمین ریختهاندو شنیدم که زنی زیر لبش میگفت:« تو گنهکاری »باد باران زدهی زرد خزان« تو گنهکاری »
دل من جنگل سبزی بودو در آن سر بهم آورده درختان بلند
شاخهها را زدهاندبرگها را ب…
Home
Feed
Search
Library
Download