مرگ نازلينازلي! بهار خنده زد و ارغوان شكفتدر خانه، زير پنجره گل داد ياس پيردست از گمان بدار!با مرگ نحس پنجه ميفكن!بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...نازلي سخن نگفت،سر افرازدندان خشم بر جگر خسته بست رفت***نازلي…
Home
Feed
Search
Library
Download