پیر خرد یک نفس آسوده بود
خلوت فرموده بود
کودک دل رفت و دوزانو نشست
مست مست
گفت: «تو را فرصت تعلیم هست؟»
گفت: «هست»
گفت که «ای خستهترین رهنورد
سوخته و ساختهی گرم و سرد
چیست برازندهی بالای مرد؟»
گفت: «درد!»
گفت: «چه…
ناگه از شاخهای افتاد برگ گفت: «مرگ!»
گفت که «ای خستهترین رهنورد سوخته و ساختهی گرم و سرد چیست ب…
😁
بسیار زیبا