“اشک رازي ستلبخند رازي ستعشق رازي ستاشک آن شب لبخند عشقم بود.قصه نيستم که بگويينغمه نيستم که بخوانيصدا نيستم که بشنوييا چيزي چنان که ببينييا چيزي چنان که بداني...من درد مشترکممرا فرياد کن.درخت با جنگل سخن مي گ…
Home
Feed
Search
Library
Download