✍️ نوشته‌ی فریناز مختاری
🎙 قصه‌گو: مرضیه پورمرشد
👩‍🎨 تصویرگر: مجتبی حیدرپناه

خلاصه داستان:
مونا در راه مدرسه با گودالی مواجه می‌شه که از درونش صداهای عجیب شنیده می‌شه. اون فکر می‌کنه حتما این گودال، یک آتش‌فشان کوچولوئه که هنوز بزرگ نشده و ممکنه فوران کنه. مونا این قضیه رو اول با دوستش سوفیا در میون می‌ذاره و اون‌ها با هم می‌رن سراغ یک آتش‌نشان!

متن کامل قصه: http://bit.ly/2v3xy6m

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3eh.com

iGhe3

آی‌قصه | قصه‌ی آتش‌فشان افسانه‌ای

✍️ نوشته‌ی رودابه کمالی
🎙 قصه‌گو: شهره روحی
👩‍🎨 تصویرگر: مجتبی حیدرپناه

خلاصه‌ی داستان:
سپهر یه اسب خیالی داشت. هر روز از هرجایی بود خودشو می‌رسوند به خونه و می‌رفت توی اتاق تا پیش اسبش باشه. صداش می‌کرد. دست به یال‌هاش می‌کشید و باهاش حرف می‌زد. اگه چیزی خریده بود بهش نشون می‌داد. گاهی وقت‌ها حتی برای اسبش پاستیل و چوب‌شور هم کنار می‌ذاشت.

متن کامل قصه: http://bit.ly/2FYwQMP

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3eh.com

آی‌قصه | قصه‌ی اسبی که هیچ‌کس نمی‌دید

✍️ نوشته‌ی فریناز مختاری
🎙 قصه‌گو: آویده تدین‌پور
👩‍🎨 تصویرگر: مریم جاودانی

خلاصه داستان:
یک فرشته کوچک سربه‌هوا بود به اسم رامونا. رامونا تازه راه رفته بود سر کار و شده بود فرشته آرزوها. از شانس رامونا، اولین ماموریتش، خورد به شب عید. شب عید همه بچه‌ها هزارتا آرزو دارند و سر فرشته‌ها خیلی خیلی شلوغ است.

متن کامل قصه: http://bit.ly/2JQu3JP

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3eh.com

آي‌قصه | قصه‌ی آرزو‌های قاتی پاتی

✍️ نوشته‌ی مرجان صادقی
🎙 قصه‌گو: سمیه اسدی
👩‍🎨 تصویرگر: محمدحسین توکلی

خلاصه داستان:
کلاغ قصه‌ی ما دوست داشت قرمه‌سبزی بخوره. اما خانم همسایه که بوی قرمه‌سبزیش همه‌جا رو گرفته بود، کلاغ دوست نداشت. طوطی دوست داشت. این شد که کلاغ تصمیم گرفت تبدیل به طوطی شه تا بتونه خودشو تو دل خانم همسایه جا کنه!

متن کامل قصه: http://bit.ly/2F17kGZ

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3eh.com

کلاغی که طوطی شد

✍️ نوشته‌ی مرجان صادقی


خلاصه داستان:
فیلی در رختخواب عطسه می‌کرد. سردش بود و آب دماغش آویزان می‌شد. مامان فیلی هر بار با یک دستمال کاغذی بالای سرش می‌آمد و می‌گفت: «فیلی کوچولو باید بری دستشویی و فین‌ا‌ت رو خالی کنی».
فیلی اما از فین کردن چندشش می‌شد و دایم دماغش را می‌کشید.

متن کامل قصه: http://bit.ly/2XuC9Pt

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3eh.com

آی‌قصه | فیلی از فین‌کردن بدش میاد

✍️  نوشته‌ی رودابه کمالی
🎙 قصه‌گو: مریم هاشمی
👩‍🎨 تصویرگر: مریم جاودانی



خلاصه داستان:
باران به خانه که رسید با خوشحالی کوله پشتی‌‌اش را پرت کرد توی اتاقش و با عجله رفت زیر تخت تا حصیر کوچکی را که مخصوص اردو و پیک نیک بود، پیدا کند. بعد بلند شد و به اتاقش رفت و با چند کاغذ بزرگ، وسایل کاردستی و مداد رنگی‌هایش برگشت. روی کاغذ بزرگ نوشت: «به سرزمین تابستانی خوش آمدید» و دور سرزمین تابستانی، بستنی، دوچرخه، اسکیت، استخر، تفنگ آبپاش و.... نقاشی کرد و کاغذش را پر از نقاشی و رنگ کرد!

متن کامل قصه: http://bit.ly/30SV7fY

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

آی‌قصه | مرغ سرباز

✍️ نوشته‌ی معصومه پیریایی
🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی
👩‍🎨 تصویرگر: نسیم بهاری

خلاصه داستان:
گنجشک‌ها در باغ با گیلاس‌ها باز می‌کردند تا این‌که آن‌ها متوجه شدند همه‌ی گیلاس‌های درخت را چیده‌اند. جیک‌جیکو که حسابی غمگین بود فکری به سرش رسید. او به بچه‌ها گفت که همه‌ی گیلاس‌ها را از روی زمین جمع کنند و بریزند روی سبد چوبی گوشه‌ی باغ عمو رحمان.

متن کامل قصه: http://bit.ly/2YLwk03

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

آی‌قصه | فصل گیلاس‌چینی

قسمت اول: دایناسوری به نام دایناماینا

در شهر آی‌قصه هیچ‌چیز عجیب و غریب نیست. چرا؟ چون همه‌چیز عجیب و غریب است!

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

شهر آی‌قصه | دایناماینا | قسمت اول

✍️ نوشته‌ی نفیسه نصیران
🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی
👩‍🎨 تصویرگر: مهدیه قاسمی

خلاصه داستان:
توی یک دشت بزرگ و پرگل و سرسبز یک جوانه کوچولو زندگی می‌کرد. جوانه کوچولو، برگ‌های صورتی قشنگی داشت اما همیشه از این‌که کوچولو بود و کسی بهش توجه نمی‌کرد ناراحت بود. تا این‌که یک روز از خواب بیدار شد و درد عجیبی توی ساقه‌ش حس کرد. چشم‌هاش را باز کرد و احساس کرد دارد از جای بلندی می‌افتد. او در تابستان قد کشیده بود! 

متن کامل قصه: http://bit.ly/2llDdmu

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

آی‌قصه | گل تابستانی

شهر آی‌قصه | قسمت دوم
 
💠 نویسنده و کارگردان: پوریا عالمی

🎙 راوی: لیلی رشیدی
🔸 سرپرست گویندگان: الکا هدایت

🎙 صداپیشگان: الکا هدایت، آزاده مویدی‌فرد، بهادر مالکی، پیمان فاطمی، یاشار ابراهیمی

👨‍🎨 طراحی شخصیت: سلمان طاهری
🎨 تصویرساز: مجتبی حیدرپناه

🎼 آهنگساز: نیوشا و نیلوفر قربانی
🎧 تنظیم: بامداد افشار
🎼 ترانه: پوریا عالمی


💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

شهر آی‌قصه | هاپ‌هاپ | قسمت دوم

✍️ نوشته‌ی سپیده نیکرو
🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی
👩‍🎨 تصویرگر: نیلوفر برومند

خلاصه داستان:
خرچنگ‌کوچولو داشت کنار دریا دنبال صدف می‌گشت تا از آنها یک گردنبند درست کند و برای مادرش هدیه ببرد. او صدف‌ها را جمع می‌کرد و یک گوشه می‌گذاشت و وقتی برمی‌گشت می‌دید صدف‌ها غیب شده‌اند. 

متن کامل قصه: http://bit.ly/2kA0KQW


💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

آی‌قصه | صدف‌های گم‌شده

شهر آی‌قصه | قسمت دوم

💠 نویسنده و کارگردان: پوریا عالمی

🎙 راوی: لیلی رشیدی
🔸 سرپرست گویندگان: الکا هدایت

🎙 صداپیشگان: الکا هدایت، آزاده مویدی‌فرد، بهادر مالکی، پیمان فاطمی، یاشار ابراهیمی

👨‍🎨 طراحی شخصیت: سلمان طاهری
🎨 تصویرساز: مجتبی حیدرپناه

🎼 آهنگساز: نیوشا و نیلوفر قربانی
🎧 تنظیم: بامداد افشار
🎼 ترانه: پوریا عالمی

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

شهر آی‌قصه | کرگدنی به نام کرگدن | قست سوم

شهر آی‌قصه | قسمت چهارم

💠 نویسنده و کارگردان: پوریا عالمی

🎙 راوی: لیلی رشیدی
🔸 سرپرست گویندگان: الکا هدایت

🎙 صداپیشگان: الکا هدایت، آزاده مویدی‌فرد، بهادر مالکی، پیمان فاطمی، یاشار ابراهیمی

👨‍🎨 طراحی شخصیت: سلمان طاهری
🎨 تصویرساز: مجتبی حیدرپناه

🎼 آهنگساز: نیوشا و نیلوفر قربانی
🎧 تنظیم: بامداد افشار
🎼 ترانه: پوریا عالمی

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

شهر آی‌قصه | گربه‌ی شماره‌ی ۶ | قسمت چهارم

✍️ نوشته‌ی الهه ایزدی‌خواه
🎙 قصه‌گو: مونا مهارتی
👩‍🎨 تصویرگر: مهدیه قاسمی

خلاصه داستان:
درخت سیب دوست نداشت لباس سبز بهارشو عوض کنه. اما باد اومد و پاییز رو با خودش آورد و لباس درخت سیب خیلی قشنگ شد.

متن کامل قصه: http://bit.ly/2Evc3k4

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

آی‌قصه | عروس پاییز

شهر آی‌قصه | قسمت پنجم

💠 نویسنده و کارگردان: پوریا عالمی

🎙 راوی: لیلی رشیدی
🔸 سرپرست گویندگان: الکا هدایت

🎙 صداپیشگان: الکا هدایت، آزاده مویدی‌فرد، بهادر مالکی، پیمان فاطمی، یاشار ابراهیمی

👨‍🎨 طراحی شخصیت: سلمان طاهری
🎨 تصویرساز: مجتبی حیدرپناه

🎼 آهنگساز: نیوشا و نیلوفر قربانی
🎧 تنظیم: بامداد افشار
🎼 ترانه: پوریا عالمی

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

شهر آی‌قصه | آدام فاضایا | قسمت پنجم

✍️ نوشته‌ی سپیده علیزاده
🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی
👩‍🎨 تصویرگر: سوسن آذری

خلاصه داستان:
یک روز صبح در قصر هزارپا، شاهزاده از خواب بیدار شد و دید کفش‌هایش دیگر اندازه‌ی پاهایش نیستند. او گریه‌کنان پیش پدر و مادرش رفت. هزارپای پادشاه و هزارپای ملکه دستور دادند کفشدوزک‌های سرزمین جمع شوند و فکری برای کفش‌های هزارپا کنند.

متن کامل قصه: http://bit.ly/2J8dNlt

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com

آی‌قصه | هزارپای پابرهنه

قسمت ششم: بارون اومد، چیکار کنیم؟
شهر آی‌قصه | قسمت ششم

ششمین قسمت از شهر آی‌قصه درباره‌ی یک روز بارانی است که بچه‌های شهر عجیب و غریب آی‌قصه می‌خواهند همه از آن لذت ببرند. حتی مورچه‌ها و موجودات خیلی کوچک.

💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

شهر آی‌قصه | قسمت ۶ | بارون اومد، چیکار کنیم؟

✍️ نوشته‌ی نسیم مرعشی
🎙 قصه‌گو: منصوره صالحی
👩‍🎨 تصویرگر: مهدیه قاسمی

خلاصه داستان:
عرفان‌کوچولو که هنوز به سن مدرسه‌رفتن نرسیده بود، توی خونه حوصله‌ش سر می‌رفت و دنبال یک بازی جدید بود. بچه‌های بزرگتر نمی‌ذاشتن عرفان باهاشون برف‌بازی کنه. برای همین با کمک مامانش نشست و شروع کرد به آدم برفی ساختن. کم‌کم همه‌ی بچه‌ها جمع شدن و از بازی جدید عرفان خوششون اومد.

متن کامل قصه: http://bit.ly/2rI1Uga

💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

آی‌قصه | بازی جدید عرفان

✍️ نوشته‌ی سپیده علیزاده
🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی
👩‍🎨 تصویرگر: مهدیه قاسمی

خلاصه داستان:
یه شب جمعه، مامان ماهان کوچولو بهش گفت لباس‌هات را بپوش تا با هم برویم پارک. ماهان لباس‌هاش رو سریع پوشید و بعد رفت سراغ کشو که جوراب‌های تمیزش رو بپوشه. اما از جوراب‌ها خبری نبود. مامان ماهان که دید خبری از جوراب‌ها نیست به ماهان گفت، خیلی خب! مثل اینکه باید به جای پارک، به سرزمین جوراب‌های گمشده سفر کنیم!

متن کامل قصه: http://bit.ly/2DJ22Pn

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com

آی‌قصه | سرزمین جوراب‌های گمشده

💈 «گیلدا و پاموج» | آی‌قصه‌ی شما

✍️ نویسنده و قصه‌گو: حدیث فیضی

📝  خلاصه قصه:
گیلدا یک مرغ پاکوتاه داشت به اسم «پاموج». پاموج در زبان گیلکی یعنی کسی که خیلی هم‌راه و هم‌قدم باشه. گیلدا اسم مرغش رو گذاشته بود پاموج چون همیشه همراه هم بودن و با هم همه‌جا می‌رفتن. یه روز که گیلدا و پاموج با هم قدم می‌زدن، پاموج دل‌درد گرفت. گیلدا اول فکر کرد چون پاموج زیاد غذا خورده دل‌درد گرفته اما دام‌پزشک گفت تقصیر مهموناست! به نظرتون دل‌درد پاموج چه ربطی به مهمون‌ها داشت؟

☑️  این قصه توسط مخاطبان آی‌قصه نوشته و ضبط شده است.

💈 وبسایت آی‌قصه: iGhe3.com
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

iGhe3 Shoma

آی‌قصه‌ شما - گیلدا و پاموج

✍️ نوشته‌ی سپیده علیزاده
🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی
👩‍🎨 تصویرگر: مجتبی حیدرپناه

خلاصه داستان:
توی دنیای آدم‌آهنی‌ها هیچ‌کس از زمستان خوشش نمی‌آمد. چون زمستان‌ها یک عالمه برف می‌بارید و آدم‌آهنی‌ها اصلا خیسی برف را دوست نداشتند. آدم‌آهنی‌های بزرگ‌تر برای آدم‌آهنی‌های کوچک‌تر که برف ندیده بودند از برف‌ها می‌گفتند؛ آدم‌آهنی‌های کوچک‌تر از شنیدن این حرف ذوق‌زده می‌شدند و از بزرگ‌ترها می‌پرسیدند: «برف قشنگ است؟سرد است؟ سفید است؟» و آن‌ها جواب می‌دادند که «بلههههه. بله».

متن کامل قصه: https://ighe3.com/ighe3-adam-ahanihaye-zede-zang/

💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com
💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com

آی‌قصه | آدم آهنی‌های ضدزنگ برف‌بازی می‌کنند

شهر آی‌قصه | قسمت هفتم

در هفتمین قسمت از قصه‌های شهر آی‌قصه، بچه‌های این شهر به یک سوال فکر می‌کنند. سوال این است که چرا هر کسی یک اسم دارد؟ کرگدنی به نام کرگدن درباره‌ی جایی صحبت می‌کند که در شناسنامه‌ی اهالی آن‌جا جای اسم هر کس، آرزوی او را می‌نویسند! راستی چرا هر کسی باید فقط یک اسم داشته باشد؟

💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

شهر آی‌قصه | قسمت ۷ | ماجرای اسم آدم‌ها

✍️ نوشته‌ی مکرمه شوشتری
🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی
👩‍🎨 تصویرگر: نسیم بهاری

خلاصه داستان:
در این قصه‌ی آی قصه، یک مادربزرگ مهربان وجود دارد که چون خودش سردش می‌شود، قصد می‌کند برای خودش کلاه ببافد، اما دلش نمی‌آید و آن را به دیگران هدیه می‌دهد. او برای همه و همه کلاه بافته و کل شهر را بافتنی‌هایش قشنگ کرده است.

متن کامل قصه: https://ighe3.com/kamva_mamva/

💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

هزارقصه | کاموا ماموا

✍️ نوشته‌ی فریناز مختاری
🎙 قصه‌گو: سینوره کفاش‌طلب
👩‍🎨 تصویرگر: نیلوفر برومند

بخشی از داستان:
لی‌لی، ابر مهربان و آرامی بود. درست برعکس سپید، دوستش که توی شهر ابرها، به بازیگوشی و شیطنت معروف بود.  یکی از روزهای زمستان که هوا سرد بود و برف، شهر را سفیدِ سفید کرده بود، لی‌لی خیلی آرام نشسته بود گوشه‌ی آسمان و داشت بچه‌ها را تماشا می‌کرد که مشغول برف بازی بودند.  سپید اما مشغول شیطنت بود. او سوار دوستش، باد شده بود و با صدای بلند فریاد می‌زد: «بروووو.... تندترررر.... آفریییییییییین.... تند‌تر حرکت کن».

متن کامل قصه: http://bit.ly/2Q66zSN

💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

هزارقصه | ماموریت ابر سپید

✍️ نوشته‌ی مرجان صادقی
🎙 قصه‌گو: یاشار ابراهیمی
👩‍🎨 تصویرگر: نیلوفر برومند


بخشی از داستان:
«روز تولد زرافه، کی شال‌گردن می‌بافه؟»
گنجشکه از همه پرسید. ازین شاخه به اون شاخه پرید.
کرگدن گفت:«برای گردن دراز زرافه، کسی هست شال‌گردن ببافه؟»
بعد شاخشو مالید به شاخه، گفت که حالشو نداره.
گنجشکه داد زد:
-زرافه که تندتند زکامه، کی براش شال‌گردن می‌بافه؟
خرسه گفت: «من یه وجب می‌بافم».
کاموا رو از نوک گنجشکه گرفت و سر انداخت.
یه انگشت و دو انگشت. قرمز و زرد و دونه درشت. خمیازه کشید و پشتشو مالید به درخت پشت.

متن کامل قصه: https://bit.ly/2tnN27O


💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

هزارقصه | تولد زرافه

✍️ نوشته‌ی الهه ایزدی‌خواه
🎙 قصه‌گو: غزل نهانی
👩‍🎨 تصویرگر: مهدیه قاسمی

خلاصه داستان:
«ننه سرما بقچه‌ی برفش رو که آماده کرد، کمی خوابید تا بعدش بیدار شه و بره روی جنگل‌ها برف بباره. اما وقتی بیدار شد دید بقچه‌ش نیست. اون گلوله‌های برف روی زمین رو دنبال کرد و رسید به جغد و پاندا و خرگوش‌های چشم‌قرمزی که بقچه رو برداشته بودن. ننه سرما پرسید: شما چرا بقچه رو برداشتین؟...»

متن کامل قصه: http://bit.ly/2QTbmq1

💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com/
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

هزارقصه | بقچه ننه سرما

✍️ نوشته‌ی نفیسه نصیران
🎙 قصه‌گو: سمانه گلک
👩‍🎨 تصویرگر: محمدحسین توکلی

بخشی از داستان:
هنوز شب نشده بود اما هوا ابری بود و اتاق تاریک به نظر می‌­رسید. آخر هفته بود و ارسلان و مادرش لباس پوشیده بودند و آماده بودند تا وقتی پدر از سر کار برگشت؛ همه با هم به خانه‌­ی مادربزرگ بروند. ارسلان حوصله‌اش سر رفته بود. اول خواست تلویزیون نگاه کند اما بعد پشیمان شد. فکر خوبی به سرش زد. رفت سراغ جعبه‌ی ابزار بابا و چراغ قوه را از داخل آن برداشت. داد زد: «سایه بازی، بهترین بازی دنیا است.»

متن کامل قصه: http://bit.ly/30n4yW1

💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com/
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

هزارقصه | دوستان پیراهنی

شهر آی‌قصه | قسمت هشتم

در هشتمین قسمت از قصه‌های شهر آی‌قصه، سینا یک لحظه پایش روی پله سُر می‌خورد و تلق می‌شکند. بعد پای سینا آن‌قدر ورم می‌کند که اندازه‌ی یک بالش می‌شود. سینا داد می‌زند آآآآخ و کرگدن که در همان نزدیکی مشغول کتاب خواندن بود، مثل یک آمبولانس می‌آید کمک سینا و او را می‌رساند به بیمارستان.

💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

شهر آی‌قصه | قسمت ۸ | حالا به کی بگم؟ چطور بگم؟

شهر آی‌قصه | قسمت نهم

این قسمت در ادامه‌ی قصه‌ی قبلی است که در آن سینا از روی پله پایش سر خورد و شکست. دکتر پای سینا را گچ گرفت و گفت باید استراحت کامل کند تا پایش خوب شود. یک روز، که سینا روی تختش نشسته بود و حوصله‌اش هم سر رفته بود. صدای زنگ در آمد. سینا هرچی پرسید: کیه؟ کسی جواب نداد. سینا کمی ترسید. یعنی کی پشت در بود؟

💈 وبسایت آی‌قصه: http://iGhe3.com
💈 اینستاگرام آی‌قصه: Instagram.com/iGhe3
💈 تلگرام آی‌قصه: t.me/iGhe3
💈 ایمیل آی‌قصه: iGhe3.box@gmail.com

شهر آی‌قصه | قسمت ۹ | کی پشت دره؟

جایی برای قصه گفتن و قصه شنفتن!

آی‌قصه | iGhe3

Popular tracks