چشم در چشم هيولا!- قسمت چهل و نه
نوشته هنگامه حاجی حسن روز خيلي طولاني بود. براي گذران روز و كوتاه شدن آن، روز را تقسيم كرده بودم. بهخصوص كه صبح زود ما را بيدار ميكردند و بايستي بلند ميشديم و مينشستيم. معمولاً از ساع…
Home
Feed
Search
Library
Download