از پوست نارنگی مدد
نیست در سودای زُلفت کارِ من جز بیقراری
ای پریشان طره تا چند پریشان میگذاری؟
روزگاری چون تو بودم من هم اندر نزد جان
ای شب هجران تو پنداری برون از روزگار
نازنیا جانب میخانه مگذر کین حریف
نازنینا ما به …
🍃🧡
به به
از پوست نارنگی مدد
وای وای....