ساز و آوازغزل حافظ
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رو…
بعضی وقتا لازم ادم در قلبشو باز کنه اگر نشد دیگه نمیگه بسوخت…
نشد...
نشد...
بسوختيم در اين آرزوي خام و نشد