رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.
زمان، هنوز همان شرمسارِ بهتزده،زمین، هنوز همان سختجانِ لال شده،جهان، هنوز همان دست بستۀ تقدیر!
هنوز، نفرین میبارد از در و دیوار.هنوز، نفرت از پادشاهِ…
رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر، غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امی…
Home
Feed
Search
Library
Download