پادکست
"ذبیح"
ذبی خوابش برده بود. نشستم به تماشای ستاره تک افتاده ته آسمون. گفتم یه قصه بگو بخوابم قارداش.
ستاره گفت: و روز هست، و شب هست، و ساعات نفرین. ساعات نفرین نه شبند نه روز. نه خوابی نه بیدار. گم میشوی در هزارت…
چرا اینقدر همه دوست دارن چهرازی باشن؟ ول کن آقا خودت باش مگه…
هاي هاي
آقا جان منو كشتي حق يارت 🙌🔥🙌
ای ننه 😢