لشکر عشق خیمه زد باز بطرف کوی من
دید سواد شهر دل یکسره تاخت سوی من
عشق تو دشمن من و جای گرفته در دلم
بین که چه خوش نشسته در خانهً من عدوی من
کشتن من بشاهدی از ازل آرزوی تو
کشته شدن بعاشقی تا ابد آرزوی من
شام سیاه موی تو …
بسیار زیبا
جانم هییی
بنازم به این هنر که زنده می کند روح پریشان را
عالی