وقتی گرویتی پخشمیشد، حین فیلم، در اثنای سکانسی که جرج کلونی از سفینه جداشدهبود و تقلامیکرد برگردد جایِ اولش و نمیشد، توی سیاهی لایتناهی، من، یکهو و بیاختیار، دلم برای جاذبه تنگشد. همین جاذبه که مفت و بیمنت، دائم…
😌
صدبار گوش دادم
چقدررر خوب تفسیر میکنه
بی نظیر