
گفت دانایی که: گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ
زورِ بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی…
عاشقشم من،، زنده باد داريوششششش..مرسي نرگس عزيزم
عاشقشم
مردمان گر یکدگر را می درند گرگ هاشان رهنما و رهبرند
هر که با گرگش مدارا می کند خلق و خوی گرگ پیدا می کند
