آهنگِ «مهِ صبحگاهی» برای تمام مهاجرانِ بالقوهمادرجان، هم از سرما میترسید هم از کرسی. رنج متناقضی بود که او داشت. واهمهای غریب از امید و یأس، مهاجرت و ماندن، درد و دورهی نقاهت، رویا و تقدیر.
باران مصمم بهمن
هزار بار بشنوم کمه..... چقدر خوبه
دور سرت بگردم
چقدر شبم رو ساخت
Home
Feed
Search
Library
Download