ﺩﻳﺎﻟﻮﮒ

علی : یه مداد بده به من.... خاک تو سرت کنن که یه مداد نداری... مادر... مادر... یه مداد به من بده
مادر : مداد می‌خوای برای چی؟
علی : بابا مداد می‌خوام بزنم تو سرم؛ می‌خوام بنویسم دیگه
مادر : آبرو واسه ما نذاشتی
علی : بابا خانوما، یه مداد به من بدین... یه قلم، یه مداد، یه کوفت، یه زهرمار که بشه باهاش نوشت... آخه بابا شما هیچ وقت نمی‌خواین یه چیزی بنویسین؟... آخه یه قلم پیدا نمی‌شه اینجا؟... آخه این چه خونه‌ایه که یه 
قلم توش پیدا نمی‌شه؟... الله و اکبر ، به کی بگم آخه من؟

سنتوری / داریوش مهرجویی / محصول ۱۳۸۵

دیالوگ به یاد ماندنی از فیلم چیزهایی هست که نمیدونی

قسمتی از دیالوگ به یاد ماندی عشق و مرگ

خسرو شکیبایی - پرید !

خسرو شکیبایی - ما واسه ثواب‌اش کردیم

مادر - علی حاتمی - تلخی با قند شیرین نمی‌شه

مادر - علی حاتمی - آقام اومد

دیالوگ بهروز وثوق
 دنیای این روزای من
هـــــــــــــــی رفیـــــــــــــــق
کاور :  پیام

دیالوگ بهروز وثوق دنیای این روزای من

حجت : آخه شما خانم معلم این مملکتی؟ خجالت نمی‌کشی؟ برا چی برگشتی بهش گفتی بابات مامانتو زده بچش افتاده؟
معلم : من کی همچین حرفی زدم؟
حجت : خجالت نمی‌کشی بند کردی به نقاشی بچه ۴ ساله بهش میگی بابات مامانتو زده بچش افتاده. این دلیله؟
معلم : من اینجوری نگفتم آقا
حجت : چرا تا چشتون به ماها میفته فکر میکنین صب تا شب مثه حیوون داریم می‌زنیم تو سر زن و بچمون؟ بابا به همین قرآن به ولله مام آدمیم مثه شما

ﺩﻳﺎﻟﻮﮒ

Pari Sa 21