من داشتم مينواختم ؛فرنگيس هم امشب كمي بي حوصله بود و همه را گاز ميگرفت .با هم به اتاق من آمديم .كمي برايش نواختم ،تا شايد كمي سر كيف بياورم اش .اما فرنگيس باز هم بيقراري ميكند .صدايش را ميان دستان من ميشنويد .
چقدر قشنگ و دلنشین بود که :)💙
🤍🖤قلبم فشرده شد
Home
Feed
Search
Library
Download