ایستاده مردنسری میان دست تو بریده نگاه من به ساعت پوکیدهو شعرهای غمگین و عاصی و گرگ خسته کز تفنگ نترسیده به شبهه های من به اصل هستی به بغض بی کسیت وقت مستی وحسرت تو را و بو کشیدن و عمق فاجعه: تو را ندیدنرگی که سرنوش…
Home
Feed
Search
Library
Download