صحنه ی اول امزور بی تکیه بی سرپناه ایستادیم تو معبر باد/ و تیکه پاره ی بنفشه ها از هر ور خاکرد میشد از تن ما...ماکه میدون مین رو دورمون کوبید زندگی و خوشبختی فقط از بتمون روییدما اشباحی از حضور خودمون بودیم...در من…
.com/kSuPvgOUooxqcUCU78
من گوزنو کشتم یا اونا ب من گفتن🙂🌱
پاییزو با این شروع میکنم...
باورش میکردم..
Home
Feed
Search
Library
Download