شتاب کردم که آفتاب بیایدنیامددویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریختکه آفتاب بیایدنیامدبه روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانندکه آفتاب بیایدنیامدچو گرگ ز…
زمانه صاحب سگ، من سگش
هنوزم براهنی و صبح جمعه
ولی گریستن نتوانستم نه پیش دوست نه در حضور غریبه
🌧️
Home
Feed
Search
Library
Download