داستان پادگان خاکستری. غلامحسین ساعدی

داستان پادگان خاکستری. غلامحسین ساعدی

khoroos

هما ناطق می‌نویسد: «چند روز بعد با استفراغ خون به بیمارستان افتاد... به سراغش رفتم... در یکی از آخرین دفعات، که شب را با التهاب گذارنده بود، دست و پایش را به تخت بسته بودند. مرا که دید گفت: "فلانی بگو دست‌های مرا باز کنن…

Recent comments

See all
  • Setare Aref

    دعوا دقیقا سر چیه.

  • neda jokar

    :(

  • geda_faghir

    امید چرا توهین؟ چرا حذف؟ دعواهای شخصی؟اونم اینجا

  • Ali Tahrei Sh.

    این چی بود؟!!!! اصلا هیچی نفهمیدم!!!!!

Avatar

Related tracks

See all