هما ناطق مینویسد: «چند روز بعد با استفراغ خون به بیمارستان افتاد... به سراغش رفتم... در یکی از آخرین دفعات، که شب را با التهاب گذارنده بود، دست و پایش را به تخت بسته بودند. مرا که دید گفت: "فلانی بگو دستهای مرا باز کنن…
دعوا دقیقا سر چیه.
:(
امید چرا توهین؟ چرا حذف؟ دعواهای شخصی؟اونم اینجا
این چی بود؟!!!! اصلا هیچی نفهمیدم!!!!!