شوق سحر، اعتقاد به هرچی نبود بستیم چشم هارو باز کردیم پیِ روز جدید زیر گنبدِ نیلی و چشم کبود من راه رفتم، سرپا خوشحال یه غروب دیگست تو قلب فکرم یه دل دارم هنو قدّ دریاست روزای رفتمو نمیشمارم یه طفل ام میونِ گرگا …
Home
Feed
Search
Library
Download