به هوای فراغت از کفش کهنه و پاره رفتم بازار. کفشی که به پام بخوره پیدا نمیکردم. صلات کشیدن که وقت خداست. دستنماز تازه کردم کمر شکوندم دوزار ادای بندهها رو درآوردم... اومدم برم پی کفش که از بالای منبر یکی گفت: "چنانکه…
بسیار زیبا و ارزشمند
Home
Feed
Search
Library
Download