نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست/سایە //دکلمه رضا پیربادیان

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

کم نیست اگر گوش دلیل خبر ماست
از دیدن ما چشم ببندید، صداییم
#بیدل_دهلوی

حیوان
فقط می توانست این را
در دلش فریاد کند
حیوان
با درد ِ چشمش کنار آمده بود
اما
دلش آتش گرفت ...

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست/سایە //دکلمه رضا پیربادیان

zakarya88