سحرگه او بود و من مست و مستانهدور از چشمان یگانه و بیگانهرفتیم تا دامن کوه شانه به شانهروی سبزه پای چشمه نزد دلبرخوش نشستم رو به خاور
بنهادیم چهره بر همآسمان را شعله بر دامن فتادآن مه ندا داد آتش آتششعله با مه در…
👍👍👍۰۰۰
Home
Feed
Search
Library
Download